باران بصیرت

علمی ، فرهنگی و سیاسی

باران بصیرت

علمی ، فرهنگی و سیاسی

روز روشندلان مبارک

با صدای اذان گوشی‌ام بیدار می‌شوم. نسیم خوش‌بوی پاییزی، از پنجره‌ی باز صورتم را نوازش می‌کند و حسابی سر حالم می‌آورد. کتری روی گاز قُل‌قُل می‌کند و بوی نان تُست شده و باز و بسته شدن درِ یخچال نشان می‌دهد که باز هم مادر از من سحرخیزتر بوده. می‌دانم که تا من وضو بگیرم و نماز بخوانم صبحانه روی میز آماده است.  
صفحه‌ی ساعت مُچی‌ام را لمس می‌کنم. باید بجُنبم وگرنه از سرویس اداره جا می‌مانم. بعد از نماز به آشپزخانه می‌روم. مادر به عادت همیشه سلام که می‌کند، گونه‌ام را می‌بوسد. خدایا هیچ‌وقت بوی مادر را، روشنی دلم را از من نگیر.برادرم با همان شوخی‌ها و سر وصدای همیشگی می‌آید و دور هم صبحانه می‌خوریم. بوی چای تازه‌دم آن هم ایرانی‌اش من را هم سر ذوق می‌آورد. لباس می‌پوشم و آماده‌ی رفتن می‌شوم. وارد حیاط که می‌شوم بوی نم خاک بهم می‌گوید که دیشب باران باریده. حالم بهتر می‌شود.  
"همسفر" را باز می‌کنم. اسمی است که روی عصای سفیدم گذاشته‌ام. همسفر شروع می‌کند به لمس کردن موزاییک‌های مرطوب. درِ حیاط را باز می‌کنم و سفر من و همسفر به یک روز دیگر آغاز می‌شود... 

روز نابینایان و عصای سفید را به همه‌ی روشن‌دلان جهان تبریک می‌گویم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد