باران بصیرت

علمی ، فرهنگی و سیاسی

باران بصیرت

علمی ، فرهنگی و سیاسی

مناظره امام محمد باقر علیه السلام با عالم نصرانی

امام صادق علیه السلام روایت می کند: «جلوی کاخ هشام بن عبدالملک بن مروان میدانی قرار داشت که در منتهای میدان جماعت کثیری دیدیم که نشسته اند، پدرم پرسید: که ایشان کیستند؟ حاجب هشام گفت: اینان قدیسان و رهبانان نصرانی اند در این کوه عالمی دارند که داناترین علمای ایشان است و  هر سال یک مرتبه  نزد او می آیند و مسادل خود را از او سؤال می کنند و امروز برای آن جمع شده اند.

پس پدرم به نزد ایشان رفت و من نیز با او رفتم. پدرم سر خود را به جامه پیچید که او را نشناسند و با آن گروه نصاری به آن کوه بالا رفت، و چون نصاری نشستند پدرم نیز در میان ایشان نشست. و آن ترسایان معمر شده بود و از پیری، ابروهای او بر دیده اش افتاده بود. پس ابروهای خود را بر حریر زردی بر سر بست و دیده های خو را به حرکت در آورد. و به سوی حاضران نظر کرد، و چون خبر به هشام رسید که آن حضرت به دیر نصاری رفت، کسی از مخصوصان خود فرستاد که آن چه میان ایشان و آن حضرت می گذرد او را با خبر دهد. چون نظر آن عالم به پدرم افتاد گفت: تو از مایی یا از امت مرحومه؟ حضرت فرمود: بلکه از امت مرحومه ام. پرسید که : از علمای ایشان یا از جهال ایشان؟ فرمود که : از جهال ایشان نیستم؛ پس بسیار مضطرب شد و گفت: من از تو سوال کنم یا تو من سوال می کنی؟

پدرم فرمود: تو سوال کن. نصرانی گفت: ای گروه نصاری، غریب است که مردی از امت محمد بن می گوید که از من سوال کن، سزاوار است که مساله ای چند از او بپرسم،

پس گفت: ای بنده ی خدا، خبر ده مرا از ساعتی که نه از شب است و نه از روز؟

پدرم فرمود: مابین طلوع صبح است تا طلوع آفتاب.

گفت: پس از کدام ساعتها است؟

پدرم فرمود که : از ساعات بهشت است و در این ساعت بیماران ما به هوش می آیند و دردها ساکن می شود و کسی را که شب خواب نبرد، در این ساعت به خواب می رود و حق تعالی این ساعت را موجب رغبت رغبت کنندگان به سوی آخرت گردانیده و از برای عمل کنندگان برای آخرت دلیل واضحی ساخته و برای انکار کنندگان و متکبران که عمل برای آخرت نمی کنند حجتی گردانیده،

نصرانی گفت: راست گفتی، مرا خبر ده از آنچه دعوا می کنید که اهل بهشت می خورند و می آشامند و از ایشان بول و غایط جدا نمی شود، آیا در دنیا نظیر آن هست؟

حضرت فرمود:  بلی جنین در شکم مادر می خورد از آنچه مادر او می خورد و از او چیزی جدا نمی شود.

نصرانی گفت: تو نگفتی که من از علمای ایشان نیستم؟

حضرت فرمود که من گفتم: از جهال ایشان نیستم.

نصرانی گفت: مرا خبر ده از آنچه دعوا می کنید که میوه های بهشت برطرف نمی شود هرچند از آن تناول می کنند باز به حال خود هست، آیا در دنیا نظیری دارد؟

حضرت فرمود که بلی نظیر آن در دنیا چراغ است که اگر صد هزار چراغ از آن بیفروزند کم نمی شود و همیشه هست.

نصرانی گفت: از تو مساله ای سوال می کنم که نتوانی جواب گفت.

حضرت فرمود:  سوال کن؟

نصرانی گفت: مرا خبر ده از مردی که با زن خود نزدیکی کرد و آن زن به دو پسر حامله شد و هر دو در یک ساعت متولد شدند و در یک ساعت مردند و در وقت مردن یکی پنجاه سال از عمر او گذشته بود و دیگری صد و پنجاه سال زندگانی کرده بود؟

حضرت فرمود که: آن دو فرزند عٌزیز و عزر بودند که مادر ایشان در یک شب در یک ساعت حامله شد و در یک ساعت متولد شدند و سی سال با یکدیگر زندگانی کردند، پس حق تعالی عزیز را میرانید و بعد از صد سال او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادر خود زندگانی کرد و هر دو در یک ساعت فوت شدند.

پس آن نصرانی برخاست و گفت: از من داناتری را آورده اید که مرا رسوا کند؟! به خدا سوگند که تا این مرد در شام است دیگر من با شما سخن نخواهم گفت، هرچه خواهید از او سوال کنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد